واین بار خدا
به حکایت دل من دل این سرود لرزید
که کجاست سوی باغی که در آن خدا توان دید؟
دل من تنش به آب و سر او به سوی خورشید
که ز اندرون من صدائی به تمام تن نیوشید
که خدا توئی تو ای دل اگرت که خود شناسی
که درون هر نهانی بنشسته حی جاوید
تو و ان نهان خدا را که درون خویش دریاب
نکشان به هر حضیضی تو نهانخانه خورشید
چو رشید این حکایت به چنین مقام و معنا
جلوه کلید آن باغ از درون دل درخشید
و به قول دوستان جوان " پینوشت "
کاش آنان که خون میریزند بی بهانه و حق را ناحق میکنند به یک اشاره، از سبزی گریزانند و به غرور سیاه خویش گرفتار ، بودند و میخواندند. شما که خود اهل ترانه اید و نوای خدا را پیش از این شنیده اید.