و ابنگونه خدا داد جوابم
سر به دامان خدا بودم و چشمم
همه اشک از هوس سرو
به دل
در د و همه درد
به سینه
همه آه و همه آه
که کجا باید از اینجا بروم در پی آن ماه
دلم درد
سرم سنگ
قلب من وای نگو...
قلب نگو ، ولوله گاه تپش و خون
همه مجنون ، همه مجنون ، همه مجنون
و تو دیدی و انگار شنیدی
به خدا بودی و انگار شنیدی
درد و دلهای من و بار خدا را.
و تو انگار دلت سوخت به حال دل سوخته من
و تو انگار دلت ریخت ز دیدار تن من
که تو آماده هجرت شدی و آمدی اینجا
از آن دنیای اعلا
از آن بالای بالا
که بیائی که بشینی که بگوئی
که بخندی که بمانی که ببوئی
که تو گل بودی و من پروانه حالا
و تو اینجا و من اینجا
که بخوانیم و برقصیم و بدانیم
که جشن فرش و عرش است در اینجا
در این روز
که امروز
جشن میلاد تو بر پاست
ببوسیم خدا را...